Monday, July 18, 2016

زانوی شادی بغل کردن در عصر تاریکی

اشاره: اگر هنوز مجموعه فیلم "بیگانه" را تماشا نکرده اید، نکاتی راجع به این مجموعه در این متن لو رفته است.

یکی از جالب ترین فیلم های علمی- تخیلی که دیده ام، مجموعه فیلم علمی- تخیلی "بیگانه" است که موضوع این مجموعه تا جایی که من برداشت کردم تمایل انسان به کشتن هم نوع خودش هست تا حمله ی یک موجود به یک سفینه ی فضایی. در اولین قسمت زنی به نام ریپلی به همراه گروهی فضانورد به فضا فرستاده می شود. پس از اینکه سفینه ی آن ها مورد حمله ی یک موجود بیگانه قرار می گیرد، تنها ریپلی موفق به نجات خود می شود. در قسمت دوم، 56 سال طول می کشد تا کمپنی که او را به فضا فرستاده، سفینه ی او را پیدا کند. بعد بهش می گویند:کمپنی گروهی از فضانوردان را به همراه اعضای خانواده شان به آن سیاره فرستاده است. ریپلی راجع به موجود بیگانه با آنان صحبت می کند ولی مسئولین کمپنی حرف های او را باور نمی کنند تا اینکه ارتباط اعضای گروه دوم با کمپنی قطع می شود و کمپنی، ریپلی را به همراه گروهی سربازان حرفه ای و ورزیده به نبرد با موجود بیگانه می فرستد. در قسمت سوم، سفینه ی فضایی ریپلی در اقیانوسی سقوط می کند و او سر از زندانی درمی آورد که خطرناک ترین قاتلان و متجاوزان جنسی در آن نگه داری می شود. از این لحاظ هیچ کس به آن زندان توجهی نمی کند ولی وقتی به کمپنی راجع به ریپلی گزارش می دهند، آن ها به سرعت هیئتی را به زندان برای گرفتن ریپلی می فرستند. تا رسیدن هیئت، موجود بیگانه تعدادی از زندانیان را می کشد. ریپلی از زندانیان می خواهد تا برنامه ای برای کشتن موجود بیگانه طراحی کند، در غیر این صورت شرکتی که ریپلی را به فضا فرستاده بود، برای گرفتن موجود بیگانه خواهد آمد و زندانیان را خواهد کشت. زندانیان حرف او را باور نمی کنند. او در جوابشان می گوید: برای شرکت فقط موجود بیگانه مهم است، من اعضای گروهم را در اولین سفر از دست دادم، سپس با حرفه ای ترین سربازان به جنگ موجودات بیگانه رفتیم ولی جان آن ها هم برای شرکت مهم نبود، حالا فکر می کنید شرکت به افرادی مثل شما که در پایان زندگی شان، خدا را پیدا کرده اند، اهمیت می دهد؟ بالاخره زندانیان متقاعد می شوند برنامه ای برای به دام انداختن موجود بیگانه طراحی کنند ولی ریپلی کمی بعد پی می برد که حامله است و اگر آن ها موفق به کشتن موجود بیگانه هم شوند، کمپنی او را که حامل تخم موجود بیگانه هست، خواهد گرفت. قسمت سوم با فداکاری و از جان گذشتگی ریپلی به پایان می رسد.
به نظرم هر کسی این مجموعه را تماشا کرده، احتمالا مثل من فداکاری ریپلی را تحسین نموده و در پایان فیلم یک آه سرد توام با امید به بقای انسانیت، از نهادش بلغور کرده است. اما زمانی که مخاطب در قسمت چهارم می بیند که کمپنی پس از 200 سال، با کمک دی.ان.ای. ریپلی، دست به خلق ریپلی و تخم موجود بیگانه در رحمش می زند؛ از خود می پرسد که هوش بشر را در همانند سازی همنوعش تحسین کند یا از قدرت بشر در تحریف تاریخ زندگی همنوعش، افسوس بخورد.
فضای هر چهار قسمت فیلم تاریک است. صد البته ما به عنوان بشر نمی توانیم از کارگردان انتظار داشته باشیم در عصر ظلمت و تاریکی که هیولای خونریزی مثل موجود بیگانه که با تخمگذاری در بدن انسان ها، به تولیدمثل می پردازد؛ تقاضای خلق فضای شاد داشته باشیم. با این حال، ریپلی همیشه ما را شاد می کند. مخصوصا زمانی که سر از زندان درمی آورد. در حالی که همه نگران حضور او و بدرفتاری زندانیان با او هستند، او بدون هیچ ترسی پشت میز غذاخوری می نشیند و همراه با زندانیان غذا می خورد. حتی زندانیان از اینکه می بینند او به عنوان یک زن از آن ها ترسی ندارد، از رفتارش به شگفت می آیند. در پایان قسمت چهارم هم ثابت می کند، ریپلی همیشه ریپلی خواهد ماند، فرق نمی کند خدا او را آفریده باشد یا کمپنی او را همانندسازی کرده باشد!
به نظرم تا زمانی که ریپلی در مجموعه فیلم های بیگانه، کیسی در "موج پنجم" و جین گری در "مردان ایکس:آخرالزمان"، بشریت را از خطر نابودی و انقراض نجات می دهند، می توان زانوی شادی بغل کرد و پشتِ قصه تمایل بشر برای کشتن هم نوع خودش تحت نام هر سیستمی که عشقش می کشد، نگشت!

No comments:

Post a Comment